آیناز کوچولو
امروز ساعت 10 صبح من(عمه مولود) و مامانبزرگ اومدیم پیشت آیناز کوچولو تا حمامت کنیم وقتی اومدیم تازه بیدار شده بودی و پی پی کرده بودی مامانبزرگ تمیزت کرد گرسنت بود تو هم انگشت اشاره ات کرده بودی تو دهنت و از گرسنگی میکش میزدی تا مامانی اومد بهت شیر داد بعدم رفتی حمام کردی و رفتی بغل عمو رسول , عمو رسول باهات حرف میزد و تو هم فقط نگاهش میکردی و اصلا هم گریه نمیکردی . دست های کوچولوت بوسیدم تو هم خندیدی مامانبزرگ گفت قربونش برم چه خوشحال شد دستشو بوسیدی.حالا هم خوابیدی.آخه دیشب تا صبح بیدار بودی و شب زنده داری کردی و نذاشتی مامان و بابا بخوابند ...